من صبح روزی به دنیا آمدم که خورشید نور نداشت
بیلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تن زغال نمره 9 بار زدم
رئیس ریزه ام گفت:«ها ماشالاه!خوشم آمد»
تو شانزده تن بار می زنی و به جایش آن چه داری
اینک یک روز پیرتری و تا خرخره در قرض فرو رفته تر
آهای پطرس مقدس! دور روح ما خیط بکش
که ما روحمان را به انبار کمپانی سپرده ایم.
وقتی
... دیدن ادامه ››
می بینید دارم می آیم بهتر است کنار بروید
خیلی ها این کار را نکردند و مردند
من یک مشتم آهن است آن یکیش فولاد
اگر مشت راست،بهتان نگیرد،مشت چپم می گیرد،
بعضی ها معتقدند که آدم از خاک خلق شده
اما مرد فقیر دیوانه ای هم هست
که از غضله و خون درست شده،
از عضله و خون و پوست و استخوان،
و از مغزی ضعیف و پشتی قوی.
تو شانزده تن بار می زنی و آن چه به جایش داری
این که یک روز پیرتری و تا خرخره در قرض فرو رفته تر
آهای پطرس مقدس! ما را به مرگ مخوان
ما نمی توانیم بیاییم.
ما روح مان را به انبار کمپانی سپرده ایم.