در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رکسانا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:27:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«غلامرضا لبخندی» دردناک و درخشان!
این که دوباره از تماشا لذت ببری چه بسا بیشتر از قبل اتفاقی نیست و نشانه‌ی اینه که تو با یک اثر تمام عیار طرفی!
چه‌قدر نور خوبه، چه‌قدر صحنه درگیر کنندست، چه‌قدر همه چیز به اندازه و به جاست و چه‌قدر بهروز پناهنده غلامرضاست!!! (شاید بهتره بگم چه‌قدر غلامرضا شده!!!)
همه‌ی بازیگرا با صد خودشون اجرا رو خیره‌کننده کردن اما بهروز پناهنده نفس رو در سینه حبس میکنه، با خنده‌هاش، با نگاهش، با سیگار کشیدنش و با غلامرضا بودنش! غلامرضایی که حتی با اومدن نور و پر شدن سالن از صدای تشویق، همچنان هولناک و مرموزه! بهروز پناهنده بی‌نظیر مخوفه و شاید این عجیب‌ترین تناقض باشه که این خوف دوست‌داشتنی و در ذهن ماندگارش میکنه!
کارگردان روی لبه‌ی تیغ این نمایش رو پیش برده، هرچند تیغ سانسور ذره‌ای در انتقال مفهوم تاثیری نداشته و حتی با دوباره دیدن نمایش مفاهیم بیشتری از این که دستکش الان دست کیاست به مخاطب منتقل میشه! که خب نشان از هوش سرشار کارگردان، کهبد تاراج، و ریزه‌بینی و گنجوندن کلی حرف در یک ساعت اجراست!
اولین بار با اشک این نمایش رو تماشا کردم و این بار با ترس! ترس این که غلامرضا، مجید (فغان از مجید)، عبدالرحمن یا هر اسم دیگه‌ای با چه هدفی ... دیدن ادامه ›› بیرون این در منتظر نشسته؟! ترس این که تا کی باید نگران این باشم که چون من زنم پس جامعه قرار با وجودی که قربانی شدم انگشت اتهامشو سمت من بگیره؟! ترس این که چندتا غلامرضا با داستان‌های شنیده نشده اون بیرونن که میتونن پرونده‌هایی قطورتر از خفاش شب بسازن؟! ترس این که چرا پیشگیری روانی انجام نمیشه تا داستان‌های شنیده نشده گفته بشن و غلامرضا‌ها به وجود نیان و مجیدها از بین برن و اون دستکش لعنتی از این دست به اون دست نچرخه؟!

پلک نزدم، اشک ریختم، ترسیدم، همزادپنداری کردم و به فکر فرو رفتم… حالا بیا صدتومنیاتو جمع کن! بیا صدتومنیاتو کش بنداز آقای تاراج…!!!
درود

از اینکه دوباره کار گروه ما را تماشا کردید و نوشتید
من و ما
بسیار خوشحالیم و سپاس♥️🎭
۳ روز پیش، پنجشنبه
چقدر زیبا نوشتی رکسانا جان 👌🏻🌞🌞❤️
۳ روز پیش، پنجشنبه
مهرناز خلیلی
چقدر زیبا نوشتی رکسانا جان 👌🏻🌞🌞❤️
محبت داری به من مهرناز جان 💐
۲ روز پیش، جمعه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تهران از گریه‌ی بدون اشک پیر شد، خیلی…!!!
«غلامرضا لبخندی» مصداق بارز تسخیر صحنه اما به تلخ‌ترین حالت!
نمایشی روایت‌گر با اجراهایی قوی و پخته ... دیدن ادامه ›› که در اون همه چیز درست و به جا و به اندازست!

امشب من با چشم اشک‌‌آلود مقابل لبخند وقیح غلامرضا، رضا، مجید، ستار و… نشستم و در قصه‌ی تلخ پیر شدن تهران فرو رفتم!
غلامرضا برخلاف عقیدش به همه بدهکار بود و از همه هم طلب داشت و نه تنها از کسی طلب بخشش نداشت چه‌بسا هر لبخندش دشنه‌ای بود که دوباره و دوباره به قلب توران و الهه و اعظم و منیر و پرند و حتی من فرو میرفت! که خب به نظرم این رنج و غم و تنفر بدون شک به خاطر بازی بی‌نظیر بهروز پناهنده بود!
با وجودی که گاهی ممکنه حس بشه غلامرضا، داره به سمت خاکستری شدن میره اما شنیدن یک دیالوگ یا دیدن حرکات قاتل کافی بود که سیاهی این شخصیت به حال خودش باقی بمونه! درسته که هر کسی داستان ناگفته‌ای داره که میتونه منجر به تغییر افکار عموم بشه اما این شخصیت به قدری سیاهه که قصه‌ی نشنیدش منجر به تغییری نمیشه و میراثش هم خودش رو سیاه نگه میداره و هم اون کس یا کسانی که میراث رو نگه داشتن!
جبر جغرافیا، فرهنگ، تروماهای کودکی، حسرت‌های جوانی و… همه میتونن دست به دست هم بدن تا هر کدوم از ما به قاتلی تبدیل بشیم از قبلی‌ها وحشتناک‌تر! با فرض صحت این موضوع، غلامرضا برام خاکستری نشد و حتی غمم برای خانواده‌های داغ‌دار دوچندان شد!
کهبد تاراج در کمال هوش و ظرافت و دقت نشون داد دستکش به چه کسانی ارث رسید و رسا گفت
غلامرضا رفت اما تموم نشد، میراث زن کشی باقی‌موند!!!
سلام
خیلی ممنونم از لطفی که دارید

ارادتمند
♥️🎭
کهبد تاراج
سلام خیلی ممنونم از لطفی که دارید ارادتمند ♥️🎭
سلامت باشید و پاینده ❤️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من هم رنج رو حس کردم... با نزدیک ترین فرد بهم...

چه قدر همه چیز باور پذیر و قابل لمس بود!
نور خوب، صحنه خوب، صدا عالی
وای از خسرو
وای از خسرو
وای از خسرو!!!

من ارتباط برقرار نکردم، نفهمیدمش!

وقاحت از خیانت بدتره
همین
"مشتبا داداش صیغه‌ای حسین آدیداس"، یک اجرای قوی
نمایش خیلی خوبی از ماجراهای شاید فراموش شده ی شهر که برای درک بهتر نیاز به شناخت قبلی ... دیدن ادامه ›› از شخصیت های داستان داره.
چه سرشناس باشیم چه نباشیم، با دیدن این اجرا یادمون میاد که تو این مملکت چه قدر اجحاف شد در حقمون و به آنچه که باید نرسیدیم. چه قدر ای کاش میشدها داشتیم که نشد و میبینیم که حسرت و سرخوردگی تا حد نابودی انسان عمق پیدا میکنه. چند نفرمون حسین داشتیم تو زندگیمون که از جونش بگذره تا آدیداس برسونه بهمون؟ چند نفرمون حسین میشیم برای دیگری؟ اگر حسین و آدیداس در زمانی که باید تو زندگیمون میبود ما الان کجا بودیم؟
قبل از شروع با ایده ی نوع ورود تماشاگر میشه حدس زد که قراره با چه فضایی روبرو شه و من این ورود رو علیرغم ترسی که بهت القا میکنه، دوست داشتم.
نمایشی با شخصیت پردازی خوب و بازی بسیار خوب. حسین خیلی خوب درست مثل یک مرده هیچ میمیکی نداره و مشتبا عالی بازی میکنه، با هربار زمین خوردنش قلب مچاله میشه. اشک مشتبا درد مشترکی بود که میریخت. بیان تو این اجرا عالیه. ریتم نمایش خیلی خوبه و طراحی صحنه مینیمال بهترین انتخاب برای این اجرا بود.
چه قدر دیالوگ ها به جا و درست و متناسب بود و چه قدر خوب اجرا شد. واج آرایی لحاظ شده در دیالوگ ها به دل مینشست ولی در برخی لحظات کمی زیادروی هم حس میشد. (شاید ادبیات اون شخص و اون منطقه هم همین زیاده روی رو داشته...نمیدونم!)
هماهنگی همه چیز و همه کس تو این اجرا به بهترین شکل انجام شده بود. تنها مشکلی که میشه بهش اشاره کرد صدای بلند دیالوگ های ضبط شده بود که حجم صدا برای فضای سالن مناسب نبود.

سوالاتی که برام پیش اومد این بود که
- ارتباطی بین مجتبی محرمی با حسین آدیداس در واقعیت وجود داشته؟
- دیشب به خاطر بارون کاور کفش داده شد (که چه کار خوبی بود) یا این جزئی از نمایش بود؟
سلام
خانم رکسانا
ممنون از لطفی که دارید
سپاس از پست و نوشته شما
♥️🫡
کهبد تاراج
در واقعیت مجتبی محرمی و حسین کریمی پور دوستی و رفاقتی نداشته اند 🇯🇵🫡 کاور ها هم ایده ورود تماشاگر هست و ربطی به بارندگی نداشت
ممنونم
درخشان بودید 💐
رکسانا
ممنونم درخشان بودید 💐
لطف شماست
ممنون🫡
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نظر هیچ ارتباطی به این اجرا نداره و به صورت کلی بیان میشه

دیشب دخترخانوم کناری من بیش از نیمی از اجرا رو در حال چت کردن بود. جا داره اشاره کنم ردیف اول هم نشسته بود.
تماشاگر نامحترم که شعورش نمیرسه این کارو نکنه و یا به هردلیلی ارتباط برقرار نکرده بی سروصدا و بدون برهم زدن تمرکز سالن رو ترک کنه، کاش بشه یه تدبیری اندیشیده بشه یکی از عوامل بدون ایجاد مزاحت برای بازیگران و تماشاگر به بیرون منتقلش کنه.
این موضوع تقریبا در تمامی اجراها داره اتفاق میفته و واقعا نیاز به همفکری و راهکار داره.
روی صحبتم با شما و این تماشاگر و این‌ نمایش نیست
اولا که لطف زیادیه که به این دسته لقب تماشاگر نامحترم داده بشه
دوم اینکه راستش بیشتر مواقع با تذکر حل میشه و اون شخص به مزاحمت ادامه نمیده
اما شخصا یکبار برای خودم این اتفاق افتاد که اون شخص با وجود تذکر هم به کارش ادامه داد و بعد رورانس در خود سالن خیلی گرم خودش و دوستانش رو بدرقه کردم.
پویا فلاح
روی صحبتم با شما و این تماشاگر و این‌ نمایش نیست اولا که لطف زیادیه که به این دسته لقب تماشاگر نامحترم داده بشه دوم اینکه راستش بیشتر مواقع با تذکر حل میشه و اون شخص به مزاحمت ادامه نمیده اما ...
با تذکر دوستانه حل نشد!
گوشش جهنم بود دلش اما بهشت نبود که از جهنم بره به بهشت حالش بیشتر باشه! 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

متاسفانه من امسال هر اجرایی رفتم با این دست رفتارا مواجه بودم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لذت بردم
اجرای جذابی بود، خداقوت

سوالی که برام پیش اومد این بود که
- چرا لویتان که روی 7 سر و 14 چشمش تاکید بود اما روی صحنه 12 چشم (دست و چشمان بازیگران) طراحی شده بود؟
- چرا عاشقانه های یوکاسته برای اودیپ، بریده های شعر شاملو بود؟ برای من این موضوع یک شکاف بود که متوجهش نشدم.
از اسم نمایش «قضیه‌ی تفنگ چخوف» میشه حدس زد که تئاتری همه‌پسند نیست و برای درک بهتر صحنه‌ها، باید با تاریخ هنر آشنا بود.
نمایشی با طنز به جا و بدون لودگی، فضایی سورئال و فرمی دلنشین. نمایشی که بعد از تماشا با خودت میگی چی میشد اون تفنگ همونجا تو رو به جهان مردگان میبرد تا از زبان رفتگان ایوانف، مرغ دریایی و آنا کارنینا رو بشنوی و از ریزترین اتفاق‌ها سر دربیاری.
طراحی صحنه، لباس، گریم بسیار خوب وبازی روان بازیگرها و البته شخصیت‌پردازی به اندازه شما رو خیلی زود با مشاهیر هنر و ادبیات از جمله تولستوی، ناپلئون و رابعه بلخی همراه میکنه و البته من که چشم از نویسنده مورد علاقم چخوف، برنمی‌داشتم. باید بگم مهران اکبری مچکرم، من چخوف رو از نزدیک دیدم!
به قدری نقاط قوت این نمایش پرتعداد و قوی بود که میتونیم نقاط ضعفی مثل ریتم تند در برخی پرده‌ها و تپق معدود بازیگران رو نادیده بگیریم.
«قضیه‌ی تفنگ چخوف» پیام نهفته‌ای نداره و همه‌چیز شفاف به مخاطب منتقل میشه، بخشش گذشته، فراموش نکردن آدم‌ها، فدر لحظه رو دونستن، درک قصه‌ی پنهان هر آدم و افدام قبل از دیر شدن.
شما خاص هستید!
دنیای فانی جای خوبی برای زندگی افراد خاص نیست.
به دنیای خواص بیاید!
خلاقیت+تسلط+هنر=مَثلِث

«مَثلِث» نمایشی گیرا که میتونید بارها به تماشا بنشینید و مثل اولین بار لذت ببرید و وقتی از سالن خارج شید حالتون خوبه
اقتباسی مبتکرانه و هوشمندانه از آثار شکسپیر که حتی شاید بشه گفت هنر اقتباس رو به قبل و بعد خودش تقسیم کرده.
از نور پردازی و طراحی صحنه عالی تا هنر بی‌نظیر بازیگرا همگی دست به دست هم میدن تا با ایجاد یک میزانسن درجه یک، چهل دقیقه پلک نزنید و تماشاگر طنزی فاخر و نقدی شیرین باشید.
نمیدونم شاید هر شب شکسپیر در کنار تماشاگرا برای قیس یساقی و محمدجواد مهدیان ایستاده کف میزنه!
هلیا حسینی این را خواند
محمد فروزنده، مهدی غلامی و مهتاب محتشمی این را دوست دارند
سپاس از محبتی که به ما دارید 🙏🌻🌻
۰۲ شهریور
مهدی غلامی
سپاس از محبتی که به ما دارید 🙏🌻🌻
پاینده باشید
۰۲ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نبرد رستم و سهراب نمایشی هست که میتونه شما رو نزدیک به دو ساعت بدون متوجه شدن گذر زمان روی صندلی نگه داره.
با انتخاب این نمایش شما تماشاگر گوشه هایی از بزم و رزم شاهنامه فردوسی خواهید بود.
قبل از هر چیزی باید در نظر داشته باشید که این اثر برداشتی آزاد از شاهنامه است، پس نباید انتظار امانت داری صددرصدی داشت (و خب زمانی که صحبت از برداشت آزاد میشه، راهه های بررسی خیلی از موارد از جمله ماجرای تهمینه و رستم و یا مواجهه گردآفرید و سهراب بسته میشه)
الماس این صحنه، با توجه به داستان انتخابی، رستم هست، یعنی امیر آقایی.
رستم در هر حالی همان طور که باید و شاید دیده میشه. رستم در میدان نبرد، رستم عاشق، رستم پدر، رستم وفادار و رستم حسرت کش. رستمی که از مصرع به مصرع شاهنامه جون گرفته و به صحنه آمده.
امیر آقایی توانایی بازیگریش روی صحنه رو به قدری ژرف و وسیع به نمایش میگذاره که وقتی نمایش تموم میشه، اولین سوالی که از خودتون میپرسید اینه که واقعا کی به جز امیر آقایی میتونست رستم رو انقدر دقیق جلوی ... دیدن ادامه ›› چشم بیاره؟!
زمانی که صحبت از نمایش داستانی از مهم ترین منبع کهن ادبیات فارسی میشه پس انتظار میره که صحنه با بازی بازیگران توانا و حرفه این جون بگیره، که خب بازی بی نظیر بانیپال شومون تا مدت ها میتونه تو ذهن جا خوش کنه.
سینا مهراد به خوبی و تا جایی که میتونست سهراب رو با جزئیات بازی کرد و پردیس احمدیه گردآفرید خوبی برای این صحنه بود.
تماشاگر این نمایش با لحظه به لحظه ی این اثر میتونه همراه شه، با لبخند، با ترس، با غم، با غرور، با شجاعت، با اشک و با افتخار.
سایر شخصیت های نمایش مثل کیکاووس شاه، هومان و بارمان خیلی مانور و عمقی نداشتن که مواردی مثل موضوع داستان انتخابی، اقتباسی بودن اثر، و البته زمان محدود اجرا میتونه این موضوع رو توجیه کنه. اما خب از بازی خوب بازیگری مثل سیامک صفری نمیشه ساده گذشت.
گریم و طراحی لباس و طراحی صحنه بسیار خوب و به جا بود.
هماهنگی نور و صدا با چشم پوشی از برخی موارد در سطح قابل قبولی قرار میگیره اما صدا بسیار بسیار بسیار بلنده و آزاردهنده.
از صدای بسیار بلند جلوه های صوتی بگذریم، جدی ترین نقدی که به صدا وارده اینه که چرا صدای موسیقی روی صدای خواننده سواره. صدای علی زند وکیلی در طول نمایش یکی از جذابیت های شنیداری اجراست، اما زمان هایی در طول اجرا وجود داره که صدای ایشون در موسیقی اثر حل میشه و برای تشخیص، گوش دادن با دقت بیشتری نیازه.
موضوع دیگه بحث هنر برای همه هست. سوالی که پیش میاد اینه که آیا همه اقشار میتونن این اثر رو به تماشا بشینن و لذت فرهنگ و هنر کشورشون رو ببرن؟! جوابش در بازه قیمت تعریف شده برای هر بلیط نهفتست.
محمد فروزنده، هلیا حسینی و میترا این را خواندند
فروزین تقوی نژاد، رضا زارعی و saba jokar این را دوست دارند
خواننده محترم خواهش میکنم به نظر این یک مخاطب اکتفا نکنید و تمام نظرات کاربران را مطالعه سپس قضاوت کنید
با تشکر
۱۶ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
(بعد از دوبار به تماشا نشستن در سال گذشته و یک‌بار در اجرای حال حاضر می‌نویسم)

شک پله‌ی اول یقینه!

زیگموند قراره که شما رو با ابعاد کمتر شنیده شده از زندگی فروید مواجه کنه!
اولین چیزی که به چشم میاد، صحنه خلوت و فکر شده هست! همین انتخاب مخاطب رو با دنیای روان و روانکاو تنها میذاره، تو میمونی و شک، تو میمونی و حسرت، تو میمونی و سه عنصر شخصیتی (اید، ایگو، سوپر ایگو)، تو میمونی و انتخاب‌ها و تو میمونی و یک اجرای تامل‌برانگیز!
انتزاعی بودن کار با بازی سایه‌ها و تعداد بازیگر محدود به خوبی ... دیدن ادامه ›› منتقل میشد!
اما چیزی که در هر دو اجرا به خوبی استفاده شد و البته بسیار چشم‌گیر بود، تابوت فروید بود!
جعبه‌ای که مبل شد، تخت شد، تابوت شد، کلوب شبانه شد و حتی شاید بشه گفت تابوت عهد هم شد!
یعنی دستمایه هرکسی برای هدفی خاص! جعبه‌ای که به خودی خود مفهوم مستقلی نداشت اما مهم بود که چه کسی کجا قراره از این جعبه استفاده و یا حتی سواستفاده کنه تا معنای جعبه در لحظه پیدا بشه!
و خب این روزا این موضوع کم پررنگ نیست! سواستفاده از جایگاه، قومیت، عقاید و سواستفاده از دین!
شاید حتی بشه گفت زیگموند نمایشی انتقادی هم هست، نقد به بت‌سازی، نقد به خرافه‌پرستی، نقد به ریا، نقد به خود… خودی که بعد از دیدن نمایش باهاش مواجه خواهیم شد!

اگر دنبال تئاتر تامل‌برانگیز هستید، توصیه میکنم به تماشای زیگموند بنشینید!
قبل از همه چیز خداقوت به عوامل و تک بازیگر اجرا!

ده و ده دقیقه بیانگر مفهومیه که این روزها در کم رنگ ترین حالت خودشه!
تفکر ضد جنگ و صلح طلبی، تفکر مهرورزی و اشاعه عشق و تفکر نوع دوستی یک طرف، اما تماشای دنیای مردانه از زاویه ای شاید کمتر اشاره شده در طرف دیگر به شدت در طول نمایش به چشم میخوره!
چه قدر با دنیای مردها، با احساساتشون، با نگرششون و با دردهاشون آشناییم؟! در دنیایی که همیشه صدای فریاد طلب حقوق زن به گوش رسیده چه قدر بار روی دوش مردها در هر جایگاهی به چشم اومده؟!
مردی که نباید گریه کنه، مردی که نباید احساساتش رو بروز بده، مردی که باید همواره منطقی عمل کنه، مردی که باید بجنگه باید بکشه باید بی رحم باشه چون مرده! چه قدر سختی مرد بودن رو ... دیدن ادامه ›› درک کردیم؟!
ده و ده دقیقه دست مخاطب رو میگیره و میبره به دنیای مردانه و کمی بعد از شروع مخاطب رو فارغ از جنسیتش با بار روانی زندگی مردانه مواجه میکنه. لمس میکنید، افت و خیز دارید، عاشق میشید، میسازید، شکست میخورید، بلند میشید، میجنگید، حتی میمیرید و دوباره زنده میشید چون باید بیدار شید و دنیایی که تجربه کردید رو گوشه ی ذهن نگه دارید تا از این به بعد با دیدی جدید و متفاوت به آدم ها به خصوص مردها نگاه کنید!
به نظرم توصیف تک جلمه ای ده و ده دقیقه در این عبارته "مصائب مردانگی"!!!
آرت همونجاییه که میتونیم خودمون رو از بیرون ببینیم، چه قدر پز روشنفکری میدیم، چه قدر متعصبانه و تحجری رفتار میکنیم و چه قدر از تمدنی که ازش دم میزنیم فاصله داریم.
آرت صرفا یک نمایش نیست، یک جلسه ی ملاقات با خودته! همونجایی که بهت میگه نقابتو بنداز ببینم تو واقعا کی هستی؟!

من واقعا لذت بردم از این نمایش که خب زمانی که اسم علیرضا کوشک جلالی میاد انتظاری جز نهایت لذت از تماشا رو نباید داشت.
بازی ها روان و عالی! خداقوت به همگی
مخاطب ارجمند
ممنونیم که وقت با ارزش خودتون را برای تماشای نمایش "آرت" اختصاص دادید.
و تشکر بابت تحلیل زیبای شما از نمایش
نماینده اثر  
مخاطب ارجمند ممنونیم که وقت با ارزش خودتون را برای تماشای نمایش "آرت" اختصاص دادید. و تشکر بابت تحلیل زیبای شما از نمایش
ممنون از هنرتون
۳۰ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
- شیطان به بندگان خوب خدا نزدیک‌تره!
+ پس شیطان به شما از همه نزدیک‌تره پدر!
- باور بفرمایید از زمانی که متوجه شدیم شما شورشیان عزیز تشریف‌فرما میشید، ساعت‌ها توی کلیسا براتون دعا کردیم!
+ چرا پدر؟!
- به‌خاطر این که توی دعا کردن که نباید بخل بورزیم!
رکسانا (roxanarsd)
درباره نمایش مامان i
تا وقتی خاطره هست خلا معنایی نداره، من اما هنوز تو خلا هستم نمیدونم کدوم من واقعیه چشمامو که میبندم درد لذت‌بخشی همه‌ی وجودمو میگیره که نمیتونم ازش رها شم، شایدم نمیخوام…نمیدونم!!!



هرچیزی رو دوست داری یه روزی از دست میدی اما نترس عشق از یه راه دیگه برمیگرده…آره…
رکسانا (roxanarsd)
درباره نمایش مامان i
تقابل عذاب وجدان و وابستگی، خودخواهی و از خودگذشتی…
«من مامان خوشبختی هستم»
مامان، مامان خوشبختی بود اما کاش میتونست یا میخواست که این خوشبختی رو برای پسرش هم ایجاد کنه! این که نمیتونستم تشخیص بدم این خودخواهی خودخواستست یا ناخواسته برام جالب بود چون نمیتونستم درک کنم این ماهیت قصه نمایشه که منو معلق نگه میداره یا به خاطر چارچوب ذهنی خودمه که مامان براش مقدسه و نمیتونه خرده‌ای بهش بگیره!

اشک ریختم و لذت بردم

خانوم مرجان نامورآزاد، خانوم رویا ناصری، آقای علی ‌باروتی، خانوم فرزانه ‌عاقلی، خانوم معصومه ‌آرواز خداقوت! هنر شما به جان نشست 💐
سلام دوست عزیز
خیلی ممنون از حضور و درج نظرتون🙏🍀
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
نوید آغاز
سلام دوست عزیز خیلی ممنون از حضور و درج نظرتون🙏🍀
ممنون از شما :)
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
“جنون محض" یک تئاتر عالی که باید بیش از یک بار آن را تماشا کرد. بعد از تماشای دوباره و دریافتی فراتر از کمدی می­نویسم:
«خلاصه‌ی تمام حرفام ... دیدن ادامه ›› اقتباسی از کلام سعید چنگیزیانه، “جنون محض” رفته کوه المپ و آتش رو از پرومتئوس گرفته و آورده و الان داره صحنه رو به آتش میکشه!»
در ابتدا آنونس هوشمندانه با حال و هوای کمدی “جنون محض” به من این امکان رو داد بدونم با چه شخصیت­هایی قراره روبرو شم، پس برم به تماشا بشینم یا ...
از حال و هوای تالار فرهنگ که یه جورایی حس اصالت و آشناپنداری (دژاوو) تلقین میکنه بگذریم، "جنون محض" تماشاگرو از شروع وارد یک دنیای خیالی میکنه که ریشه­ در واقعیت داره. واقعیتی که مرکز اصلیش همون جنونه اما نه جنونی خیالی که جنونی به شدت واقعی و به شدت عمیق.
کندی شروع نمایش کمک میکنه که دنبال جنونی بگردیم که دلیل اجراست، جنون بازیگر برای اجرا و انتقال مفهوم، جنون من تماشاگر برای تماشا و تفکر، یا به طور کلی مفهوم جنون در هنر نمایش! که البته با پیشروی ماجرا میشد اینو تعمیم داد که جنون در هر صنف و شاخه و زمینه­­ای میتونه در نظر گرفته بشه. با تندتر شدن ریتم که به مرور اتفاق میفته، داستان اوج می‌گیره و یک­باره تماشاگر رو مواجه میکنه با هیبتی به اسم حقیقت، درست مثل کندن چسب زخم، سریع و چکشی! و حالا فرصت داری که زخم رو ببینی. زخم حقیقت، زخم انتخابی که کردی و زخم جنون...
شاید حتی بشه گفت “جنون محض” در تلاش بود گاهی اینو نشون بده که ظاهر زیبا آرام صرفا پوششیه برای التهاب و تشویشی درونی که قرار نیست هیچ‌وقت درکش کنی مگر خودت پوششی برای تمام آشوب‌هات داشته باشی.
تمام ماجرا در بستری کمدی شکل می‌گیره و از دقایق ابتدایی اجرا صدای خنده‌ی تماشاگرها شنیده میشه و به مرور به قهقهه‌های متوالی تبدیل میشه، اما این کمدی روی دیگه­ای هم داره، روی تراژیک با عمقی که بیشتر از کمدیش نباشه کمتر نیست. در نگاه اول این تراژدی برای افراد فعال در حوزه نمایش به خصوص بازیگر به چشم میخوره که عاشقانه زندگیش رو وقف کرده‌ اما “جنون محض” با نگاه دیگه­ای میتونه بیان­کننده­ی بعد غم­انگیز جنون در تمامی اقشار جامعه باشه و همین موضوعه که من تماشاگر رو همراه و شاید همزادپندار میکنه. منولوگ انتهایی "جنون محض" مثل یک جرعه نوشیدنی گرم وسط سرما چنان در عمق وجودم نفوذ کرد که تلنگری بود برای این که ببینم جنون همه جا هست و همه جا قربانی های خودش رو میگیره نه فقط جنون به نمایش که تمامی جنون­های احتمالی در زندگی.
و در انتها این ما هستیم که هر کدوم لحظه­ای با جنونمون روبرو میشیم و بدون انتخاب دیگه­ای به این جنون ادامه میدیم.
درسته که این کار ترجمه بود و ممکن بود با کاهش جذابیت اثر اصلی مواجه شیم، اما با ظرافت شوخی­هایی که برای هممون آشنا بود به گونه­ای توی کار گنجونده شده بود که مبادا در طول اجرا احساس غریبگی کنیم. اگر بخوام سنگ تمام گذاشتن رو معنا کنم به نظرم "جنون محض" میتونه نمونه­ی مناسبی برای بیان این مفهوم باشه. به قدری انرژی و هماهنگی­های بازیگران خوب بود که به شخصه دو ساعت از قیل و قال دنیای بیرون از چارچوب تالار فرهنگ رها بودم. دو ساعت تماشاگر اجرای پر از گفت و گو و تحرک بودم و این سوال برام پیش اومده بود که مگه چه قدر تمرین کردید؟! مگه چه­قدر توان گذاشتید؟! مگه چه قدر غرق در جنونید...!

آقای چنگیزیان، خانوم فراهانی، آقای کبودوند، خانوم اسدی، خانوم کریم‌زاده، آقای صدیقی‌مهر، خانوم زاهدی، آقای اسمی‌خانی، آقای ابدالی، آقای کوک جلالی و تمامی عزیزان عوامل این کار دوست‌داشتنی شما به معنای واقعی کلمه سنگ تمام گذاشتید!
خیلی ممنون از لطف شما و انرژی بی نظیری که به ما دادین
۰۷ دی ۱۴۰۲
خیلی ممنون بزرگوار 🌻🎭☀️
۰۸ دی ۱۴۰۲
بهزاد جاودان فرد
خیلی ممنون بزرگوار 🌻🎭☀️
سلامت باشید
۰۸ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ریشه‌ی رفتارهای انسانی سر از ناکجا داره

آقایون خانوما لطفا تشریف بیارید! ایشون از من دلیل میخواد، این آقا از من دلیل میخواد، توی جامعه‌ای که هیچکس برای هیچکدوم از کاراش دلیل نداره، از من دلیل میخواد…ایناهاش این آقا این!

وضعیت ما مثل کشتی تایتانیک میمونه
کشتی داره غرق میشه، گروه همچنان داره می‌نوازه