در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:40:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
عطر آلود شروع خوبی دارد. با یک فلاش بک سریع مخاطب در جریان زندگی شخصیت اصلی داستان قرار می گیرد. شخصیت اصلی که یک تنه قرار است از بار تمام مشکلات ... دیدن ادامه ›› گذر کند و حتی قهرمان داستان شود. پس اشکال اصلی داستان همین جاست. اول قهرمان سازی تاریخ مصرف گذشته و دوم نبرد تن به تن فقیر و غنی یا ضعیف و قوی و مبارزه روزمره با مشکلات زندگی. مشکل بعدی داستان حرکت در مرز تخیل و واقعیت است، تا جایی که بعضی صحنه‌ها بی شباهت به فیلم‌های هندی نیست. پس با این وصف بد نیست یکبار از ابتدا تا انتهای فیلم را مرور کنیم.
علی جوان جویای نام در مسابقه ساخت عطر شرکت می کند و همین مسابقه سبب عاشق شدن و ازدواج کردن او می شود. قهرمان داستان اما سرطان دارد و از قضا مستقیم دکتر به او گفته که زود خواهد مرد. همسر او هم بار دار است و او نمی خواهد یک بچه یتیم از به جا بگذارد. پس به سراغ سقط جنین می رود که اتفاقا کارما جوابش را می دهد و خودش و همسرش تصادف می کنند ولی به طور معجزه آسایی اتفاق خاصی رخ نمی دهد به غیر از دیالوگ همسرش عاطفه که می گوید: «دست من شکست ولی بچه زنده موند.»
علی که حالا سرطان دارد و حتی ریشه اش معلوم نیست؛ نتوانسته در عطرسازی موفق عمل کند و به شغل قبلی خودش که کیف بری طلا است رجوع می کند. اینجا دقیقا نقطه ابهام داستان است. ربط علی با طلا فروشی چیست؟ علی که کلا از کودکی با عطر عجین بود کی و چگونه سر از طلا فروشی درآورد؟ این بخش را هم اگر چشم پوشی کنیم؛ رابطه علی و طلا فروشی و سفرهای پر پیچ و خمش در جاده و ناسازگاری های ماشین قدیمی اش برای مخاطب مبهم است. علی چه طلاهایی را جابجا می کند؟کدام نیروی امدادی او را از جاده ها نجات می دهد و این کار چه قدر برای او عایدی دارد که با تکرار معدودش قرار است از مشکلات عبور کند؟
نکته بعدی داستان که ابهام قصه را دو چندان می کنید حضور فرامرزی (با بازی کوروش تهامی) در میانه داستان است که یک فرد شکست خورده اقتصادی است که خانواده اش را از دست داده است. رابطه او و اتفاقات بعدی اش برای مخاطب قابل هضم نیست. در واقع شیرازه پی رنگ داستان دقیقا در این بخش از داستان فرو می ریزد و مخاطب با سفر ناگهانی علی و عاطفه به شمال برای شرکت در عروسی شخصی که خوب معرفی نشده است باز هم گنگ می ماند. در آخر هم علی دختری دارد که تازه متولد شده و خودش از شیمی درمانی جان سالم به در برده و فقط مو ندارد.
در واقع به نظر می رسد زمان بندی و دیالوگ نویسی قصه بسیار با سرعت انجام شده است. مخاطب علی و داستان زندگی اش را خوب نمی داند. جسته گریخته از فقر و ریشه اش در زندگی علی چیزهایی شنیده، ولی
داستان حمله قلبی فرامرزی و تلاش ممتد علی برای نجات جان او؛ کمکی به پیشرفت داستان نمی کند.
اگرچه اتفاقاتی مثل ضبط فیلم و مستند سازی گذشته برای فرزند خانواده ایده جدیدی است؛ اما زنجیره داستان که همان پی رنگ و چرایی اتفاقات بعدی باشد، برای مخاطب روشن نیست و همین قصه را نامفهوم می کند. ا
در کنار این ها جمله اعتراضی عاطفه در دقایق آغازین فیلم را می توان نقطه قوت و امیدوار کننده دانست که البته تا پایان قصه این امید هم کم رنگ تر شد:« جرات ام رو قسط و قرض گرفته؛ وگرنه من با ترس میونه‌ای ندارم».
علاوه بر این‌ها عطر آلووود پارادوکس شغل و بیماری علی را هم حل نمی کند؛ واقعا عطر سبب بیماری اوست؟
احساس می کنم مثل خاکستر یک نمایشنامه سوخته توی هوا معلقم!
و من در نمایش کارگردان با اولین جمله پدرام زمانی با سایه و صدای بی نهایت زیباشون تو ... دیدن ادامه ›› سالن نمایش معلق می شم!
آقای کارگردان جناب آگاه کرئون ها رو به خوبی نشانه گرفتید و قاتلین آنتیگون رو مقابل صحنه قرار دادید!
کرئون انقدر سیاهی دیده که سفید شده دیگه خاکستری هم نیست کم آورده می یاد به هم دردی کارگردان خسته ما می یاد!
نمایش کارگردان پرده ذهن مخاطب رو با خودش کنار می زنه، در این استیصال کارگردان نقش من مخاطب چقدره؟
کجا کی دردی به دردهاش اضافه کردم؟ کجا دلش رو شکستم؟ کجا تلاشش رو نادیده گرفتم؟!
-برای کی؟ برای کسایی که به وقتش نبودن، نیستن نمی خوان باشن؟!
نمایش کارگردان حرفهای بسیاری دارد از قبل از پیدایش تا بعد هجرت، از خون الوده به استرس مکیده شده جنین نقش اول ما تا ترس از کشتن شخصیت ها در ذهن!
از دست دادنها، رها شدن ها، نادیده گرفتن ها تا کی؟
-انقدر می خوام ازت دور بشم ببینم دلم برات تنگ می شه؟!
-یعنی امشب اتفاقی می افته؟!
اتفاقی بالاتر از این که یک زن میزانسن آخر رو می ده!
جناب آگاه ممنونم که شما هستید که ماندید و با همه سختی ها ادامه دادید!
جناب زمانی قدردان زحمت و انرژی تون روی صحنه هستم و منتظر کارهای درخشان آینده تون💫🙏🏻🤍











آیا شکارچی بونکر ۲، همان دکتر بونکر ۱ هست؟؟
شاهین ه و سپهر این را خواندند
من چنین برداشتی نداشتم، مرد پشت پنجره با عرق‌گیر رکابی که زخمی بر شانه داشت و ردی (خطی) از خون بر پیشانی، اشاره مستقیم به دکتر بونکر یک بود از نظر من؛ یا حتی مرد کوتاه‌پا هم می‌تونست دکتر بونکر ۱ باشه
۷ ساعت پیش
شاهین ه
من چنین برداشتی نداشتم، مرد پشت پنجره با عرق‌گیر رکابی که زخمی بر شانه داشت و ردی (خطی) از خون بر پیشانی، اشاره مستقیم به دکتر بونکر یک بود از نظر من؛ یا حتی مرد کوتاه‌پا هم می‌تونست دکتر بونکر ۱ باشه
منم زخم رو توجه کردم.. چون ۳ بار تکرار شد.. ولی ردی از خون منو به شک انداخت‌‌‌. خون یعنی زخم تازه بوده .


ولی اینو حدس میزنم که بونکر ۲، سالها بعد از بونکر ۱، رخ داده.. طوری که اون دیستوپیای بونکر ۱، در بونکر ۲، تبدیل به افسانه شده
۷ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فرشید حاجیان (farshidhajian)
درباره نمایش آبان i
خیانت موضوعی پر تکرار و همیشگی در تئاتر و سینما است. شاید بتوان گفت هیچکس مانند پینتر به این موضوع از زاویه ای غیر معمول نپرداخته.
موضوع اصلی ... دیدن ادامه ›› نمایش آبان هم خیانت است اما نویسنده که کارگردان نمایش نیز است دیدگاه جدیدی را به این موضوع اضافه نکرده است و در نیمه اول کار تماشاگر به راحتی می‌تواند اتفاقات نیمه دوم نمایش را پیشبینی کند. آیا این قضیه یک ضعف محسوب می‌شود یا خیر؟ برای شخص من که برای تماشای نگاهی جدید و نو به دیدن تئاتر می‌روم بله یک عیب محسوب می‌شود.
کارگردانی نمایش نقاط قوت و نقاط ضعفی داشت. نقطه قوت آن میزانسن های دقیقی بود که طراحی شده بود اما اشتباهات جزیی که دیگر دوستان به آن اشاره کرده بودند را نمی‌توان نادیده گرفت.
بازی بازیگران زن جزو نفاط قوت نمایش بود بخصوص بازیگر نقش سارا که در صحنه آخر واقعا درخشان ظاهر شد. اما بازیگران مرد نتوانسته بودند در حد انتظار ظاهر شوند. بازیگر نقش شهرام که کارگردان نمایش هم بود مشکل اصلی همه کارگردان هایی را دارد که در نمایش خود بازی می‌کنند و آن درست نپرداختن به نقش است و شخصیت احمد هم در حد تیپ باقی مانده است و با فریادهایی که برای یک سالن کوچک اذیت کننده است سعی در بروز احساسات خود داشت.
جالب اینجاست که طراحی لباس هم برای پرسوناژهای زن بسیار بهتر از پرسوناژهای مرد نمایش بود.
اما مشکل اصلی نمایش طراحی صحنه و تایم طولانی تعویض صحنه ها بود. شاید اگر صحنه نمایش به دو نیمه خانه و محل کار تقسیم می‌شد دیگر این مشکل به وجود نمی‌آمد.
صحنه آغازین و پایانی کار رو بسیار دوست داشتم و شاید بتوان گفت فکر شده ترین صحنه های نمایش بودند.
در آخر باید بگم در این وضعیت اسفناک تئاتر که هر روز بدتر از دیروز است به روی صحنه بردن نمایش به خودی خود یک موفقیت و پیروزی محسوب می‌شود.
ممنون بابت نظراتتون🙏
۷ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درخت رو خیلی دوست داشتم. درخت در نمایشنامه بکت تنها حقیقت باثبات دنیای استراگون و ولادیمیره و اون معلق بودنش در صحنه خیلی حس نمایشنامه رو خوب ... دیدن ادامه ›› منتقل می کرد.

طراحی لباس عالی بود. اینکه کت هاشون رو جابه جا پوشیده بودن جالب بود. بازی بدنی بازیگرها عالی. فقط سن و گریم بازیگرها کم نبود برای پیرمردهای حدود شصت ساله؟

و اما ... ده دقیقه از شروع نمایش که گذشت می خواستم پا شم بیام بیرون. آخه چرا باید دیالوگ ها رو یه جوری بگید که انگار درس حفظ کردید و تند تند باید پس بدید؟ خب صبر کن حرف طرفت تموم شه بعد خط دیالوگت رو بگو. بذار من بفهمم چی داری می گی. استرس گرفتم انقدر تند تند از حفظ گفتید. اونجایی بود که آقای احمدی اومد با طمانینه رو به تماشاگرها آواز خوند و ارتباط گرفت تازه من یه کم استرسم کم شد.

پرده دوم رو هم که کلا درز گرفتید. دقیقا ساعت شش و بیست دقیقه داشتم فکر می کردم تازه پرده اول تموم شد. الان پرده دوم تا کی می خواد طول بکشه. که دیدم خلاقیت ناموجهی کلهم پرده دوم رو به فنا داد. چرا خب؟ این تکرار نامتشابه رخدادها در پرده دوم مهم بود به خدا.

بلک باکس باغ کتاب رو نرفته بودم که چشمم به بورش و خون نیفته. ولی سالن خوب بود. تهویه انصافا خوب بود. آدما هم خیلی رو مخ نبودن. فقط کاش وسط نمایش پا نشید از جلوی تماشاگرها و نیم متری بازیگر رژه برید بیرون.
stanco، محمدحسین قاسمی، امیر مسعود، محمد فروزنده و سپهر این را خواندند
پیام تفضلی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تمام چیزی که من از نمایش دریافت کردم تمایز بین بدنها و نفهمیدن که از ابتدای نمایش با شما خواهد بود و حتی اذیت کننده هم هست ولی امری طبیعی ست ... دیدن ادامه ›› چون:

این بدون شک حیرت انگیز ترین چیز درباره ماست اینکه یا صرفن مجموعه ای از اجزای بی اثر هستیم...
تنها چیز خاص درباره ی عناصری که شما را تشکیل می دهند این است که شما را تشکیل می دهند این معجزه حیات است...



در مجموع براساس محاسبات انجمن سلطنتی شیمی، 59 عنصربرای ساخت یک انسان لازم است شش تا از اینها-: کربن، اکسیژن، هیدروژن، نیتروژن، کلسیم و فسفر بالغ بر 99.1 درصد بدن ما را تشکیل می دهند ولی بخش باقی مانده آن عمدتن پیش بینی نشده است. چه کسی فکر می کرد که مقداری مولیبدن هم در بدن ما به کار رفته است و آیا وانادیم، منگنز، قلع و مس؟ شایان ذکر است که میزان مورد نیاز این عناصر در بدن ما فوق العاده اندک است و بر حسب قسمت در میلیون یا در میلیارد اندازه گیری می شود مثلن ما فقط 20 اتم کبالت و 130 اتم کروم به ازای 999.999.999.5 اتم دیگر نیاز داریم. یک انسان جدید با درنظر گرفتن الگویی مانند جناب بندیکت کامبربچ دقیقن رقم 151.578.460 دلار است البته طبیعی است که هزینه نیروی کار و مالیات نیز به این مبلغ اضافه شود احتمالن باید خوش شانس باشید تا یک بندیکت کامبربچ مصنوعی به قیمت خیلی پایین تر از 300 دلار گیرتان بیاید در مجموع مبلغ زیادی نیست ولی مسلماً آن مبلغ نازلی که کعلم دوره اول متوسطه ما گفته بود نیست.
با تمام این احوال در سال 2012 برنامه نٌدا از برنامه های علمی قدیمی شبکه DBS است در قسمتی از برنامه (شکار عناصر) تحلیل مشابهی انجام داد و برای اجزای اساس تشکیل دهنده ی بدن انسان به رقم168 دلار رسید که این هم مثل خیلی از مطالب دیگری که در این کتاب خواهید دید نشان دهنده این حقیقت گریز نا پذیر است که در رابطه با بدن انسان غالباً جزئیات به طرز عجیبی نا معین است .
این بدون شک حیرت انگیز ترین چیز درباره ماست اینکه یا صرفن مجموعه ای از اجزای بی اثر هستیم همان موادی که در یک تل خاک یافت می شود این را قبلن در کتاب دیگری هم گفته ام ولی ارزش تکرار کردن را داد
تنها چیز خاص درباره ی عناصری که شما را تشکیل می دهند این است که شما را تشکیل می دهند این معجزه حیات است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوید آغاز (navidaghaz)
درباره نمایش هدویگ i
یادداشت سعید اسدی بر نمایش «هدویگ»
نوشته و کارگردانی نادر برهانی مرند

دراماتورژی روزآمد حاصل گفتگویی در زمانی با متن دراماتیک تاریخی شده ... دیدن ادامه ›› است. با منطق گفت و گویی باختین در شناخت زبان، هر واژه و گزاره معانی گذشته خود را تا به امروز حمل می‌کند و در انتظار معنایی تازه‌ای در افق امروز می‌ماند. این منطق شامل متون دراماتیکی هم می‌شود که گذار تاریخی و معنایی خود را تا به امروز طی کرده‌اند و در انتظار معنای تازه‌ای می‌نشینند. این معنا بخشی تازه نه تنها در تفسیر «نص» متن بلکه با کنشی فاعلانه در تغییر کانون روایت هم می‌تواند قوت بپذیرد. همان کاری که نادر برهانی مرند با مرغابی وحشی ایبسن می‌کند. هدویگ کم‌بینا می‌کوشد تا با خط زدن و بازخوانی رویدادهایی که مسیر زندگی فقیرانه اما گرم خانواده‌اش را به سوی متلاشی شدن و فاجعه سوق می‌دهد، بازنگری کند. کتری که نسل تازه باید در قبال تاریخ زیسته‌ی خاندان و دودمانش انجام دهد. دعوت به روایت فاعلانه‌ای که خاطره گذشته را بر زندگی نسل‌های بعدی آوار نکند. درک تاریخ زیسته ناگزیری ماست در مواجهه با حقیقتی که در عین رستگاری ویرانگر نیز می‌تواند باشد.

خطابه‌ی پایانی هدویگ در هنگام دریافت جایزه برای نمایشنامه‌اش تناقض همیشگی را در برخورد با حقیقت را آشکار می‌کند. حقیقتی که به قصد آگاه کردن از واقعیت زندگی بیان می‌شود، خودِ واقعیت را علیه حقیقت زندگی می‌شوراند و علیرغم باور به رستگاری بخشی حقیقت، زنگ‌های نابودی و سقوط را به صدا درمی‌آورد.
برهانی مرند کوشیده است تا سه جانمایه‌ی اساسی را که در اغلب آثار ایبسن وجود دارد، در بازخوانی خود نگاه دارد و آن را در روایت هدویگ، بازمانده‌ی فاجعه‌ی زندگی خانوادگی‌اش، بازنمایی کند.

جانمایه‌ی نخست «زیبایی‌شناسی شکست» است. امری که تراژدی مدرن را در آثار ایبسن با اعتلا می‌رساند. شکست اغلب با دو نمود در رویکرد زیباشناختی ایبسن در ساختار نمایشنامه‌های او جای می‌گیرد: شکست‌خوردگان تبعات شکست خود را به دنیای دیگران وارد می‌کنند و زنجیره شکست را تداوم می‌بخشند. چنانکه پسر ورله ناکامی‌ها و شکست‌های در زندگی‌اش همچون ناکامی از وصال جینا، ناتوانی در تغییر دیدگاه سیاسی کارگران و شکست در ارتباط با پدر به واسطه‌ی شکست‌هایی که از نگاه مادر به او انتقال یافته، را به کنشی ویرانگر در بیان حقیقتی تبدیل می‌کند تا رویای یک زندگی رو به آینده را در خانواده‌ی جوان یالمار ایکدال نابود کند.

این شکست در خانواده ایکدال در پدر یالمار نیز نمایشی از تباهی و فرو رفتن در پستویی است که جنگلی را توهم کند که هنوز در آن سروان ایکدالی است که ده خرس را شکار کرده است. این پستو را برهانی مرند در پس پرده‌ای پنهان می‌کند تا در پایان باز شدنش بر ما شکست این توهم را آشکار کند. پرده‌ای که روایت‌گر بصری گذشته و شکست‌هایی است که همگی در زنجیره‌ی محتوم آن رو به زوال می‌روند.

اگرچه ایکدال پیر خود قربانی است اما راه نجاتی در عینیت زندگی جز پذیرش شکست و پناه بردن به وهم و خوابیدن در بیداری پیدا نمی‌کند. هدویگ او را در یک خط خوردگی دوبار روایت می‌کند. دو تصویر از ایکدال پیر: یکی استوار با غرور زمانی که از میهمانی روله بیرون می‌آید و دوم حقیقت فرو مرده و حقیر او در بازخوانی هدویگ، که ریزه‌خوار روله‌ی استیلاگر و موجد زوال خانواده‌اش.

جانمایه‌ی دیگر نمادی مرکزی است که نمایشنامه‌های ایبسن حول آن تنیده می‌شوند و در این نمایشنامه مرغابی وحشی است. نمادی پر تاثیر که رفتارش در نحوه کنش شخصیت‌ها و نشانه‌های بیانگر نمایش تسری و تکثر می‌یابد. این نماد در خود داستانی شگفت‌انگیز دارد. مرغابی وحشی در مخاطره، مرگی خودخواسته را در اعماق مرداب انتخاب می‌کند. مرگی که فقط اجبار محتوم بر آن حاکم نیست و مرغابی وحشی می‌خواهد اراده خود را بر آن تحمیل نماید. اما ایبسن این نماد برآمده از طبیعت را با داستانی برآمده از کنش طبیعی دیگری کامل می‌کند. سگی که در مرداب مرغابی چسبیده به خزه‌ها را بیرون می‌کشد، نفشی که گرگیرش ورله برای خود در نظر می‌گیرد تا در آخرین لحظات زوالش هم ایکدال‌ها و هم ورله‌ها رستگار کند.

برهانی مرند در تمهیدی هنرمندانه مرغابی وحشی نجات‌یافته را در پس پرده و پستوی جنگل پرتوهم ایکدال پیر می‌گذارد و مرغابی وحشی مکانیکی را که اختراع ابلهانه‌ی ایکدال جوان است در دید تماشاگر. تو گویی هر دو از حسرتی رو به گذشته در پستو و رویایی رو به آینده در روی صحنه برای ایکدال‌ها در نهایت نابود خواهد شد یاد می‌کند.

هدویگ هم در روایت خود این نماد را پرورش می‌دهد و بر این نکته تاکید می‌کند که علیرغم خواست شاعرانه‌ی گرگیرش بر رفتن «به اعماق نیلی دریا» برای آوردن مرغابی وحشی، کراهت تحمل‌ناپذیری در زندگی همگان منتشر خواهد شد.

جانمایه سوم انتقال گناه از گذشتگان به نسل بعد است که دو مرجع دینی و علمی دارد.

مرجع دینی آن انتقال گناه در روایت خلقت از آدم ابوالبشر به فرزندان آدم و مرجع علمی آن باور ناتورالیستی جبر وراثتی است که ایبسن بنابر افق زمانه‌ی خود به آن باور داشت.

این وراثت در کم‌بینی هدویگ که یا از مادر یالمار یا از ورله پیر انتقال یافته و یا از وراثت فلاکتی است که از گناه ورله پیر به ورله‌ی جوان منتقل شده است.
این جبر تاریخ مدام در زندگی حال حاضر یک دودمان احیا و احضار می‌شود. انفجار گذشته در حال تکنیک نمایشی واپس‌نگری ناگزیر را در آثار ایبسن برجسته می‌کند. گفتگوی برهانی با این امر ساختاری، در تغییر کانونی روایت یعنی خوانش زندگی از منظر هدویگ دو چندان تاثیرگذار می‌شود. ما از منظر سوم شخص محدود به نمایش نگاه نمی‌کنیم. ما از لا به لای خط خوردگی‌هایی که هدویگ در ساخت بخشی جدید به روایت زندگی انجام می‌دهد، متوجه این جبر و انفجار ویرانگر گذشته در حال می‌شویم. در این مقام هدویگ و برهانی هر دو یک کار انجام می‌دهند: هدویگ خاطره‌ی زندگی‌اش را با خط زدن واسازی می‌کند و برهانی نمایشنامه ایبسن را.

این تصرف و از آن خودسازی، برای هدویگ فاعلیت یک سوژه‌ی عامل را ممکن می‌کند تا در زیر بار تاریخ زندگی خود مدفون نشود و علیرغم کم‌بینی رو به تزاید زندگیش، بینایی روشنگر از زندگی خود را از دست ندهد و برای برهانی نیز خط زدن نمایش ایبسن نوعی از آن خودسازی (appropriation) را ممکن کند تا علاوه بر تازه‌سازی، مخاطب را در جایگاه بازنگری دراماتورژیک و معنایی تازه‌تری قرار دهد. همان که پیش از این گفته شد: بیان حقیقت با زندگی ما چه خواهد کرد و کنش اخلاقی ما در مواجه با حقیقت چه خواهد بود؟ این بغرنج یک موقعیت بنیادین و دیرین و حل‌ناشدنی در زندگی ماست.

صحنه نمایش از پرسپکتیو دو نقطه‌ای ساخته می‌شود. گریز از یک بازنمایی مألوف است؛ پرسپکتیو تک نقطه‌ای و مرکزگرا مکان را به زاویه‌ای نامعمول در مقابل ما قرار می‌دهد. اگرچه این بدعتی تازه نیست اما کارایی خود را در موقعیت تماشگری ایفا می‌کند. نوع میزانسن با ورودی‌ها و خروجی‌های صحنه که دیالکتیک فضای درونی و بیرونی را در اجرایی مدرن ممکن می‌کند، تا برهانی مرند الزامات متن ایبسن را که در دو مکان خانه ورله و ایکدال رخ می‌دهد کنار بگذارد و با قرار دیگری مخاطب را تنها در یک ادراک سیال از مکان نمایشی فعال کند.

همین تمهید در متن و اجرا حضور شخصیت‌های جانبی چون خدمتکاران پیر، حسابدار ورله، نجیب‌زادگان و غیره را برای مقدمه‌چینی و بسط موقعیت‌ها در نمایشنامه ایبسن را خط بزند. این خط خوردگی‌ها حیات دراماتورژی جدیدی را برای برهانی مرند با امکانات جایگزین مدرن تامین می‌کند.

بازی بازیگران جوان در کنار مجربان شایسته ستایش است. اما تناقضی هم در سبک بازی مجربان و جوانان وجود دارد. جوانان به بازی واقع‌گرایانه و مجربان به بازی شیوه‌پردازانه در بدن و بیان تمایل دارند. ایجاد تعادل میان این رویه انسجام بیشتری به بازی‌ها و فضای نمایش می‌بخشید. و شاید در زمان‌هایی ضرباهنگ صحنه‌ها اگر با اتمسفر حاضر در صحنه تناسب می‌یافت، تاثیر لحظه‌ای کنش‌ها افزایش می‌یافت.

هدویگ نمایشی است از تجربه‌ی تعمق در دنیای تمام نشدنی آثار ایبسن. دیدن آن بخش فراموش‌نشدنی از تجربه‌ی تماشاگری ماست.
امیرمسعود فدائی، مریم رحمانی، سپهر، امیر مسعود و سعید شهیدیان این را خواندند
narges این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام وقت بخیر
من (سه شنبه 25 دی) اجرای این نمایش رو دیدم.
تاخیر : 35 دقیقه
زمان : حدود 80 دقیقه
صندلی 15 از ردیف اول
جای پارک : نسبتا آسان ... دیدن ادامه ›› (پارکینگ دارد اما بنده استفاده نکردم)
مهمانان: کارگردان محترم سریال بازنده (امین حسین پور)
امتیاز من : 5 از 5
حاوی کمی اسپویل

** دوستانی که از " خاطره‌ی تحمل ناپذیر یک همهمه‌ی نامفهوم " لذت بردن حتما از دیدن این کار لذت خواهند برد. **


من برای اولین بار بود که به مجموعه لبخند میرفتم. سالن نوساز و خوبی بود. فقط سالن انتظار خیلی کوچیکی داشت و با توجه به اینکه درب سالن حدود 10 دقیقه دیر باز شد گرمای هوا در طبقه منفی 2 آزار دهنده بود.

من تقریبا تمامی نظرات (به جز اسپویل ها) رو خونده بودم و به دیدن این کار میرفتم. از دوست عزیزی که با زبان دیبی (کلاه قرمزی) نظر داده بودن تا عزیزی که این کار رو یک کابوس زیبا تعبیر کرده بودن. امتیاز کار در تیوال 2.7 بود و خودم رو آماده برای دیدن یک کار نامفهوم کرده بودم. متاسفانه 2 نفر خیلی زود سالن رو ترک کردن و حتی آقای محمدزاده رو ندیدن.

وقتی نمایش شروع شد این موضوع توی سرم میچرخید که تیم سرشناس این مجموعه برای "مامی ددی" گفتن این همه زحمت نکشیده بودن و قطعا لایه های بعدی داستان مورد نظرشون بوده.حتی در پایان پرده اول , خلاصه ای از داستان هم روی اسکرین به نمایش گذاشتن. تصویر دستانی که به هم پیوستن. اگر در 20 دقیقه اول ارتباطی با داستان برقرار نکنید , تا پایان واستون عذاب آور خواهد شد.
این کار شاید در ظاهر بی مفهوم باشه اما در باطن مفاهیم عمیقی داشت . مثلا کف شهربازی شبیه به شطرنج بود. اسامی که خانم حسینی در ابتدا صدا میکرد خیلی زود در اطرافشون ظاهر شدن و وقتی به هم ملحق شدن خانم حسینی دیگه چراغ قوه ی خودش رو نداشت. نوید محمدزاده از چه چیزی تغذیه میکرد؟ وقتی چراغ قوه در دست او بود شخص دیگه ای چراغ قوه داشت؟ و مفاهیم بسیار زیاد دیگه
من برای سومین بار به یک تئاتر نمره 5 رو میدم.
نظر من کاملا سلیقه ای هستش و چیزی به اسم بدی یا خوبی در هنر وجود نداره.

همه چیزی که میخوام بگم به داستان مربوطه …
درسته که این تئاتر اقتباسی از داستان نازنینه اما باز هم باید به داستان وفادار میموند و پای خیانت وسط ... دیدن ادامه ›› نمیومد چون در داستان نازنین به مرد خیانت نمیکنه ! مورد دوم این هست که مرد در داستان بسیار فرد خشک سرد و بی احساسیه به طوری که بعد از تقریبا یک سال زندگی با نازنین تازه جمله ی دوستت دارم رو به نازنین میگه و همین هم اصلا باعث خودکشی نازنین میشه پس این مرد اصلا نمیتونه حس شوخ طبعی داشته باشه
شوخ طبعی زیادی توی این کاراکتر دیده میشد که نباید میبود
صحنه آخر اجرا بنظرم اضافی بود اما در کل دوسش داشتم
اصلا معلومه این نمایش رو یه آدم باسواد و به قول معروف آدم حسابی ساخته و پرداخته. از خوبی کار هرچی بگم کم گفتم.
متن عالی، کارگردانی عالی، بازیگری ... دیدن ادامه ›› عالی، دیالوگ ها و اکت ها عالی، حرکات نمایشی و موزون هماهنگ و بی نقص گروهی که واقعا هماهنگ شدنش نشون میده بازیگرا و کارگردان بی نظیر بودن.
گروه موسیقی بی نظیر مثل همیشه.
حتما حتما حتما ببینید نه یک بار، چندبار! شک نکنید اصلا.
فائزه منتظری (u.674tqo)
درباره نمایش گیوتین i
یه خسته نباشید می‌خوام بگم به بازیگرای عزیز این نمایش.
به نظرم نقطه عطف بزرگ این نمایش، بازی خوب و روون بازیگران مخصوصا لورای داستان بود.
اما ... دیدن ادامه ›› با احترام باید بگم که متاسفانه نویسنده این نمایش نتونستن به درستی داستان رو تعریف کنن و نه نقطه به یادماندنی و جالبی داشت و نه پایان بندی خاصی. یعنی من با پایان نمایش واقعا ناامید شدم چون پایان بندی کاملا قابل پیش بینی و تکراری بود. من فکر می‌کنم کلیت داستان مشابه نمایش دویل بود ولی خب دویل بسیار مهیج و جالب‌تره.
در کل داستان می‌تونست بهتر باشه چون بازی بازیگران داره حیف میشه انگار.
در آخر ممنون از اجرا و خسته نباشید دوباره به همه عوامل.
ممنون از نظر شما 🙏🙏
۱۷ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتی بر نمایش شکارچی و قطار (بونکر دوم)
برای بونکر دوم ذوق و شوق بسیاری داشتیم. من و علی و کاوه دور هم که می‌نشستیم، از دیالوگ‌های بونکر ... دیدن ادامه ›› اول می‌گفتیم و به یادش جان می‌افزودیم. برای اجرای شکارچی و قطار هم علی پیش قدم شد که بلیت بگیرد. چون این دفعه سالن نمایش زودتر پر می‌شد، علی در یکی از همین روزهای ماه دی جایی خالی در سالن دید و سریع پیامی گذاشت و ما هم پاسخی دادیم و او سریع بلیت‌ها را خرید. در روز اجرا قبل از شروع نمایش هم در کافه‌ای نشستیم و با خود می‌گفتیم که از دیدن نمایش چه کیفی خواهیم کرد. به سالن قشقایی رفتیم و سر جایمان نشستیم. نور ما رفت و نور صحنه آمد. نور صحنه رفت و نور ما آمد و سرگشته و خاموش مسیر خروج از سالن را طی کردیم و در هوای سرد آن روز کنار تئاتر شهر ایستادیم تا ببینیم چه کسی به عنوان اولین نفر نظرش را می‌گوید. مثل همیشه این من بودم که سکوت را شکستم.
برای صحبت‌کردن از بونکر به نظرم بهتر است، مختصری از داستانش بگویم و بعد توضیح دهم که به نظرم این تجربه جلال تهرانی شبیه به کدام یک از نمایشنامه‌های پیشین اوست و بعد از آن بگویم که مشکلم با بونکر دوم چیست. اولین موقعیتی که ما به عنوان تماشاگر بر روی صحنه می‌بینیم، این است که زنی آمده تا در یک بیمارستان روانی دخترش را بیابد و به پرستاری می‌گوید که دخترش را برای دیدار با او آماده کند. پرستار می‌رود و دختر می‌آید. به نظرم موقعیتی که برایتان توصیف کردم، پتانسیل بسیاری برای تبدیل‌شدن به یک موقعیت دراماتیک را دارد. می‌پرسید چرا؟ چون مادر تلاش می‌کند که پس از سال‌ها شکست در یافتن دخترش، دختری را متقاعد کند که مادر اوست و او را با خود ببرد. در نتیجه در صحنه هدفی دارد و مسئله‌ای. دختر هم زن را نمی‌شناسد و معقول است اگر به خواسته او تن ندهد یا ببیند که در راستای قبول خواسته زن چه مزایایی نسیبش خواهد شد و در این راه چانه‌زنی کند. در نتیجه دختر هم هدفی دارد و مسئله‌ای. پرستار نیز باید مراقب دختر باشد و همین طور مواظب باشد که زن بیمارش را فراری ندهند. در نتیجه حضور او در صحنه هم دلیل دارد و او هم دارای مسئله و هدفی است.
اما موقعیت شکارچی و قطار در این جا متوقف نمی‌شود و چند بار دیگر تغییر می‌کند. ما از جایی به بعد می‌فهمیم که دختر مرتکب قتلی شده و او را در تیمارستانی بستری کرده‌اند و به او دارویی می‌خورانند که از خود و کرده‌اش بگوید و دختر هم زیر بار خوردن قرص نمی‌رود و این اتفاق باعث ایجاد توهم‌هایی در دختر می‌شود. از این جا به بعد موقعیت تغییر می‌کند. دختر تبدیل می‌شود به مجرمی که باید اعتراف کند. پرستار تبدیل به بازجو می‌شود و زن تبدیل به موجودی توهمی یا همکار پلیس در گرفتن اعتراف از دختر. نمایش با این دو موقعیت بازی می‌کند و دختر با بازی بهنوش طباطبایی در میان موقعیت یافتن مادری و اعتراف به جرمی مدام در رفت و آمد است. موقعیت به سطحی از ناپایداری می‌رسد که دختر حتی به وجود خودش و وجود دیگران هم شک می‌کند و حتی مای تماشاگر هم به نظرمان می‌رسد که نکند همه این اتفاقات کابوس یکی از شخصیت‌های روی صحنه باشد. در این میان ما می‌فهمیم که دختر نویسنده است و کتاب آخرش هیچگاه چاپ نشده که به نظر می‌رسد نسبت مستقیمی با اعترافات او در جنایتش دارد. ما هم در طول نمایش بریده‌هایی از این کتاب را به صورت مونولوگ از شخصیت‌های روی صحنه می‌شنویم. این از بونکر دوم. برسیم به به آن یکی نمایشنامه.
جلال تهرانی نمایشنامه دیگری دارد به نام مکبث 2001 که می‌توان شباهت‌هایی میان ساختار آن نمایشنامه و بونکر دوم پیدا کرد. همان طور که احتمالا می‌دانید. مکبث در نمایشنامه شکسپیر توهم‌های مختلفی دارد، توهم‌هایی که برخی از آن‌ها تا پایان نمایشنامه هم معلوم نمی‌شود که نسبتی با واقعیت داشته یا نه. جلال تهرانی در نمایشنامه مکبث 2001 بر روی این ویژگی مکبث دست گذاشته و آن را در نمایشنامه خود گسترش داده است. در این نمایشنامه هم سه شخصیت داریم و در پایان هم نمی‌فهمیم که جز یکی از شخصیت‌ها دیگر اشخاص نمایشنامه واقعی هستند یا مجازی یا خیالی. البته آن نمایشنامه موقعیت سرراستی دارد و اگر متنم را درباره بونکر اول خوانده باشید، می‌توان با درک موقعیت دراماتیک متن به لایه‌های دیگر متن هم پی برد و فهمید سؤال مرکزی متن چیست و در آن عمیق‌تر شد. مثلا یکی از مسائل مکبث 2001 همین واقعیت است. این که ما به چه چیزی اعتبار واقعیت می‌دهیم و آیا اصلا اهمیتی دارد که ما چیزی را واقعی یا غیر واقعی بدانیم و ... .
هر چند که بونکر دوم به مکبث 2001 شباهت‌های بسیاری دارد اما اختلافی نیز دارد که اتفاقا همان اختلاف به نمایشنامه ضربه زده است. همان طور که گفتم حداقل در نمایشنامه مکبث 2001 ما شخصیتی داریم که از وجود او آگاهیم و حتی می‌دانیم چه ویژگی‌های شخصی و روانی دارد و اعمالش به دلیل چه نیازهایی از او سر می‌زند ولی موقعیت‌های بونکر دوم آنقدر سیالند که ما هیچگاه نمی‌فهمیم که کدام یک واقعی هستند، کدام یک واقعی نیستند و اصلا کدام موقعیت، موقعیت اصلی صحنه است و ... . همین اتفاق باعث می‌شد که متن در سطح دراماتیک آن برای تماشاگر لاینحل بماند و نتواند به لایه‌های دیگر و پرسش‌های متن دست پیدا کند و اگر در جایی از نمایش حس کند که پیامی در حال انتقال است، آن پیام به شعاری تبدیل شود. از متن که بگذریم به نظرم این سیالیت در موقعیت که ابهام بر ابهام می‌افزاید، به اجرای اثر هم ضربه زده است.
شکارچی و قطار دکور خیلی ساده‌ای دارد. در ابتدای نمایش ما تنها تخته‌ای ایستاده و خاکستری‌رنگ در سمت چپ صحنه می‌بینیم که پرستار ورود و خروج خود را از پشت آن تخته چوب انجام می‌دهد. پس از دقایقی هم با تابیدن نورهایی عمق صحنه مشخص می‌شود و ما می‌بینیم اشکالی ساخته‌شده با چوب و فلز در آن جا قرار داده شده‌ است. هر چند که دکور بسیار ساده است اما نور تنوع زیادی دارد و نقش مهمی را در تغییر فضاهای صحنه ایفا می‌کند. حالا منظورم از این که ابهام نمایشنامه به اجرای آن ضربه زده، چیست؟ این گمگشتگی در این که در واقع چه اتفاقی در صحنه در حال رخ‌دادن است، هم در بازیگران وجود دارد و هم در طراحی صحنه و هم در نورها. عوض شدن نور از قرمز و سفید به آبی در برهه‌هایی از نمایشنامه به ما نشان می‌دهد که شخصیت دختر از یک موقعیت عینی وارد یک موقعیت ذهنی شده است ولی تغییر میان این دو موقعیت در نمایشنامه چنان سریع پیش می‌رود که حتی نور هم از آن جا می‌ماند و منطق اولیه خود را از دست می‌دهد و عملاً دیگر نمی‌تواند وظیفه فضاسازی خود را به خوبی ایفا کند. در طراحی دکور به خصوص اشکال انتهای صحنه به ما حسی از بودن در یک کابوس را می‌دهد اما این حس هم از طریق بخش دیگری از دکور نقض می‌شود و عملاً آن هم کارکرد خود را از دست می‌دهد. دختر در طول نمایشنامه به طور مدام می‌گفت که اگر به اتاقش نرود، از او حرکاتی سر می‌زند که در انتها پرستاران مجبور هستند، او را به تخت ببرند و دست و پای او را ببندند. در انتهای صحنه آن تخته چوبی برگشت و گروهی آمدند و دست و پای پرستار را به آن تخته بستند و با این اتفاق حداقل در سر من این فکر به وجود آمد که نکند همه این‌ها افکار پریشان بازجوی پرونده‌ای است که اکنون در تیمارستانی بستری شده.
به طور خلاصه به نظرم نمایشنامه شکارچی و قطار موقعیت‌هایی می‌سازد که آن موقعیت‌ها سرانجامی در متن پیدا نمی‌کنند و این بی‌سرانجامی موجب سردرگمی عوامل اجرایی نمایش می‌شود و در نهایت همه این ابهام‌ها و سردرگمی‌ها به مخاطبان انتقال می‌یابد. در این قسمت از متن بهتر است که به یک سؤال بسیار مهم بپردازیم. چه نسبتی میان بونکر اول و بونکر دوم وجود دارد؟
این سؤالی بود که علی پرسید و مصمم بود که ارتباط مهمی بین آن دو وجود ندارد، به این معنا که ندیدن اولی ما را از درک دومی باز نمی‌دارد. کاوه مخالف بود و می‌گفت که اگر کسی اولی را نمی‌دید، دومی را نمی‌فهمید و من هم در میانه ایستاده بودم. از آن جایی که متن دو نمایشنامه در دسترس نیست، نمی‌توان نظری دقیق داد و نظری که ارائه می‌کنم، ممکن است، به اندازه بسیار زیادی جنبه شخصی پیدا کند. اما به نظرم بین بونکر اول و دوم ارتباط‌هایی وجود دارد که هر چند ندانستن آن‌ها به درک بونکر دوم ضربه نمی‌زند اما می‌تواند آن را گنگ‌تر کند. به عنوان مثال در نمایش شکارچی و قطار به طور مداوم از مطبی سخن گفته می‌شود که در نزدیک ایستگاه قطار است. از مردی که با شانه‌های زخمی در قطار سوار شده. دختر به زن دست می‌زند و می‌گوید که چرا به نظر می‌رسد، او از جنس آهن است و نشانه‌هایی از این قبیل که تنها با دیدن بونکر اول انسجامی در روایت پیدا می‌کنند. ولی به قول علی اگر همه این نشانه‌ها را حذف هم کنید، اتفاقی در نمایشنامه نمی‌افتد.
حالا که بونکر دوم تمدید شده، امیدوارم که گروه اجرایی در هر روزی که از اجرا می‌گذرد، تصمیمات قطعی‌تری درباره اجرا و موقعیت‌های نمایشنامه بگیرند و اثر روز به روز جذاب‌تر و پخته‌تر شود. ما هم با دیدن دو بونکر منتظر سومی خواهیم ماند.
نظرشما درباره بازیگران ونقاط قوت بونکر دوم چیست؟
۳ روز پیش، سه‌شنبه
Mehdi Yari
ممنون از لطف شما..دقیقا همین تجربه خانم ها سجادیه و طباطبایی در این نمایش به کمکشون اومد که کار بیشتر ازاین صدمه نبینه در کنار متن خوب. جلال تهرانی بیشتر نویسنده خوبی هست تا کارگردان خوبی .
راستش رو بخواید نمیشه گزاره کلی گفت. به هر حال بونکر ذوم هم یه اثر مستقله که مستقل از عوامل و آثار مؤلفش باید بررسیش کرد.
۲ روز پیش، چهارشنبه
سپ sh
به نظرم این سیالیت و ابهام و سرگیجگی در نمایش عمدی هست همانطور که از اسم این مجموعه سه گانه هم پیداست (بونکر) و به خوبی انجام شده واتفاقا در انتقال مفاهیم موفق بوده در بونکر اول هم این ابهام ...
خیلی موافق نیستم. چون به نظرم که متن هر چند همونطور که گفتم موقعیت‌های سیالی داره ولی ابهام مخلی نداره. به نظرم مشکل توی اجرا به وجود میاد. من اینجوری فکر می‌کنم که هر چند متن به ما اجازه میده که هر سه شخصیت رو غیرواقعی تصور کنیم ولی به نظرم باید تو مرحله اجرا برای این امکانات متن تصمیم‌گیری دقیق‌تری گرفته می‌شد که در زمان اجرا برای عوامل و تماشاگران سردرگم‌کننده نشه. حداقل این طور به ذهنم می‌رسه
۲ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشی بسیار زیبا بود.
آنچه از این نمایش در قلب من ماند:
نمادهای ساده و صمیمی
پس از پایان این تئاتر با خواهرم مشغول صحبت شدیم و مفاهیم ... دیدن ادامه ›› زیادی برایمان روشن شد:
در حضور دو نفر بودن و حس کردن احساس آنها به هم تجربه ای شگفت انگیز بود.
دو وجود که در کودکیشان بی پرده با هم از احساسشان  سخن میگفتند اینک خود را پوشیده در لایه‌ای از بار سنگین اتفاقات گذشته مییابند.
چه غمگین بود حس کردن سخت شدن وجود نرم آدمی در بزرگسالی.
دو دوست که همچون آینه به هم خیره میشدند و همچون رود با هم سخن میگفتند اینک دست خود را از قفس های وجود خود دراز میکنند تا دوباره به هم برسند ولی میله های قفس بسیار سخت است.
نمادها:
خون و لباس
آثار زخم هایی که بر سر و پا و چشم این کودکان خورده بود هنوز با آنهاست (به صورت باند پیچی) ولی به راحتی با آن کنار آمده اند ولی لایه هایی که طی دوران زندگی بر روی وجودشان است (که به صورت لباس قرمز و سیاه و لایه ای اضافی روی تنشان  است) برایشان آزار دهنده است و اسیرشان کرده.

نمادها:
قلب
در بزرگسالی میبینیم که یکی از آنها با وجود اینکه دیگر  نمی‌تواند به دلیل آسیب های جسمی بازیهای کودکی را تکرار کند ولی بچدر آرامش نشسته و کودکان را نگاه میکند ولی همزمان روی دیوار تصاویر آزار دهنده ای از جراحی زیبایی دیده میشود
که برای من نشانگر کنار آمدن او با گذر سن بود.
زیبایی به تصویر کشیدن این مفهوم در اینجا بود که این مرد به قلبی روشندر وسط صحنه نزدیک بود و افراد روی دیوار از قلب روشن دور بودند.

قلب
دوست دیگری با وجود آزار هابی که در کودکی به او رسیده و آثار زخم های کودکی همچنان در او پیداست در بزرگسالی دوست خود را از روی ترومای کودکی نمیآزارد ولی افراد در تصاویر روی دیوار به دلیل تاریکی که از کودکی در آنها به جا مانده و زخم های عمیقشان به آزار حیوانات میپردازند.

باز هم میبینیم که این شخص بر خلاف افراد روی دیوار به قلب روشن نزدیکتر است.

قلب
در انتها دیدم که تمام صحنه تاریک شد
به جز قلبی که در مرکز صحنه سوسویی از روشنایی داشت
گویی نمایش مرا دعوت کرد تا پس از آشنایی با این دوستمیهمان درون وجودش شوم.
هیچ رابطه ای از صمیمی تر نیست که مرا نزدیک قلبش فراخواند.
تمام نگرانی از این بود که نکند در تاریکی سرد بزرگسالی روشنی قلبش خاموش شود.
تمام امیدم به این بود که شاید این روشنایی قوت گیرد و وجودش را دوباره روشن کند یا اینکه از این قفس تاریک وجود رها شود و به آسمان پرکشد.

از همفکری خواهرم ممنونم و از عوامل این تئاتر زیبا.
و همچنین میدانم که همچنان گوشه هایی از این اثر هست که هنوز برایم قابل کشف است.
سپهر، امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
پارمیدا زارعی و Sorena Yade این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Pedram Amirkhani (u.xg6yuo)
درباره نمایش جراحی i
عالى بود واقعا
امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
Mahan parhizgar، جواد خورشا و وحید حبیبیان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
۶ ساعت زندگی کردم
انگار مدت‌ها بود متتظر این اجرا بودم، مدت‌ها بود که احتیاج داشتم شاهد چیزی باشم که من رو درگیر خودش کنه به من یاداوری کنه ... دیدن ادامه ›› که تئاتر یعنی چی و هیچ‌گاه فراموش نمیکنم، بدن‌ها رو ، صداها رو، آوازها رو، موسیقی رو
این ایده‌های جدید و تازه که تو رو وادار می‌کرد هزار بار از خودت سوال کنی که عه چیشد اینجاش از قصد بود یا اتفاقی افتاد؟
عکسی که گرفته شد و بعد انتراک دیدنش خیلی زیبا بود
پرتاپ توپ‌ها به سمت هم
طنزهایی که درست و به موقع بود
تک به تک جابه‌جایی‌های برادران روی صحنه تو ذهنم ثبت شده
هر فیلمی که روی پرده‌ی پروژکتور اومد
صدای مریم که داره میگه حتی اگر لمست کنم هم چیزی تغییر نمی‌کند حتی اگر حتی اگر عاشقت باشم چیزی تغییر نمی‌کند حتی اگر من حتی اگر من فقط و فقط برای یک دقیقه تو را بفهمم چیزی تغییر نمی‌کند حتی اگر… چمدانت رو جمع کن و بمان
پارچه‌ی سفید بر سر داشت و برامون می‌خوند، صدایی که تا ابد در ذهنم می‌مونه
من برم درو باز کنم؟ الیوشا خودت بیا تو.
کاش می‌توتستم هر وقت که می‌خواستم به اون لحظه‌ها برگردم و دوباره و دوباره تماشاشون کنم.
گروهی بی‌نظیر که من خیلی ازشون یاد گرفتم
درخشانید، همین🤍
جناب آقای جهانجونیا
فکر میکنم از انتقاد بیزارید
دیشب هم انتهای نمایش گفتی که انتقاد نکنید اما.. من نتونستم..!
الحق که اجرای سخت، پر انرژی ... دیدن ادامه ›› وطاقت فرسایی بود که تمام سیاهی این دوران و آن دوران رو در بر میگرفت..، متن سنگین و دل سنگین..، من با این جور نمایش ها خوب ارتباط میگیرم.
اما.. اون نیشخند های ریز ریز..، اون سخیف نشان دادن متن بین خوردن و آشامیدن و ... برای کاری که خودتون انتخاب کردید در کمترین سطح تاثیرگذاری روی مخاطب، به من مخاطب (عام) این حس رو می داد که شاید شما کاری که اجرا می کنید را قبول ندارید.. (حداقل مقداریش رو)
من با این هم تا جایی که تونستم کنار اومدم، اما اون صحنه ای که روسری به سر بستید..! اونجا برای من تیر خلاص اجرای شما بود..! چرا که از این عادت همه گیر که هر موقع کمتر احساس مقبولیت کردیم، شکل و شمایل زنانه بگیریم و خنده بخریم، متنفرم.!
پیام شما اساسی و زیبا بود..، متن و نمایش نامه به حد کافی گیرا و مقبول بود و از همه مهم تر اگر روی خط وفاداری باقی می موند، می تونست دوای درد زخم هایی که از این دوران خوردیم هم باشد..! اما خراب شد..!

به امید دیدن کارها بهتر.
امیدوارم تیربارونم نکنید..!
درود سپاس از توجهتون.
آنچه که گفتم 《انتقاد نکنید》 نبود
کوتاه پاسخ می‌دهم:
در بازی آن صحنه (زن‌پوش) انقدر خودم منقلب شدم که گروه اجرایی نگران حالم شده بودند. و خودم نگران یکی از تماشاچی‌ها که اشکش بند نمیامد.
یادتان میاید حین بازی خارج از متن گفتم کسی به تو گوش نمیدهد همه این را می‌بینند؟ میدانستم برای نیمی از مخاطبان همین میشود.
و من ... دیدن ادامه ›› دقیقا همین را میخواستم وقتی پشت میزم این کار را طراحی میکردم.
پرسش‌هایم را رگبار دیدید، دردهایم را مضحکه، دفاع از زنان را توهین
و من از دیدن شما سپاس‌گزارم.
۵ روز پیش، یکشنبه
علی جهانجونیا  
درود سپاس از توجهتون. آنچه که گفتم 《انتقاد نکنید》 نبود کوتاه پاسخ می‌دهم: در بازی آن صحنه (زن‌پوش) انقدر خودم منقلب شدم که گروه اجرایی نگران حالم شده بودند. و خودم نگران یکی از تماشاچی‌ها ...
بحث کردن خیلی باب میلم نیست، نمیخوام شما رو خسته کنم و نمیخوام متهم بشم به کج فهمی و ظاهر بینی، آنچنان که شدم
فقط بگم که شما نمیتونی روی صحنه چیزی را نشان بدی و بعد انتظار برداشت چیزی متضاد آن را داشته باشی..!
شما حتی از کنار کلمه "دفاع" هم رد نشدی. (حداقل در آن صحنه)
۵ روز پیش، یکشنبه
ترانه رضایی
بحث کردن خیلی باب میلم نیست، نمیخوام شما رو خسته کنم و نمیخوام متهم بشم به کج فهمی و ظاهر بینی، آنچنان که شدم فقط بگم که شما نمیتونی روی صحنه چیزی را نشان بدی و بعد انتظار برداشت چیزی متضاد ...
چه بد
اما برای حداقل نیمی از مخاطبان از اونورش هم خارج شده بودم.
زیبایی تئاتر به همینه. و فرق اصلیش با نمایش اینه

امیدوارم در کار بعدی برداشت‌تان برای شما خوش بیاید و برای بغل دستی‌تان نه!
۵ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خوب این رمان تمام شد!
باسلام و خسته نباشید...


حاوی اسپویل.. (این دکمه اسپویل کجاست که نوار زرد میاره؟)

تا آنتراکت اول کار رو دوست داشتم.. مهمترین ویژگی بارز ... دیدن ادامه ›› پارت اول به نظرم هجو جسورانه و پارودی کار بود..از اون هجوها و طنزهای سبک وودی آلن که هرآنچه هست رو به ریشخند تمسخر میگیره..از اون تمسخرهای دلنشین و جذاب.. از تماشاگرها و خود صحنه و بازیگرها گرفته تا دین و مذهب و حتی خود اثر داستایوفسکی....اول از همه روشن بودن چراغهای سمت تماشاگرها نیشخندی بود بر اینکه ما متفاوت هستیم.‌.. و بعد خطاب قرار دادن (پدر روحانی) با لفظ (بابا)...
صحنه جلسه اعصا خانواده با کشیش ها و صحبت درباره مقاله مهم ایوان درباره نقش کلیسا در محاکمه که با حرکات و فیگورهای و ژست های خاصی انجام می‌شد که نیشخندی بود بر تمام ژست های روشنفکری و بالعکس ژست های مذهبی...صحنه بعدی گفتگو درباره مسیح و مذهب و خدا و ایمان بود که در drunk ترین حالت ممکن این گفتگو خیلی بااهمیت در حال انجام بود..
لحن آرام و دوبلوری برادر سوم آلیوشا، بصورت اگزجره و خنده دار، هجوی بود بر دوبله فیلم های آن دوره و صداهای آلن دلونی...
در صحنه هایی شاهد خلق پارودی از فیلم آمریکایی برادران کارامازوف بودیم مثل صحنه خانه فقیرانه ایلیوشا و آه و ناله‌های بیمارگونه و خنده‌دار اعضا خانواده و تنگی خانه...
به نطرم حتا در جاهایی هجویی به فیلم ها و سریال‌های کره‌ای ژاپنی داشت که چون‌من این فیلمها رو ندیدم خیلی متوجه نشدم..

صحبت کردن بازیگرها باهم و شلوغی و همهمه در حین تعویض صحنه ها، به نظرم هجوی بود بر خود نمایش‌ها .. حتا قسمت هایی که نام همدیگه رو فراموش میکردن یا به همدیگه و دیالوگ های همدیگه ناخودآگاه میخندیدن و هیچ تلاشی برای پنهان کردن این خنده‌ها نداشتن..همانطور که وودی آلن در فیلم ها و نوشته‌هاش خودش رو به تمسخر میگیره.. حتا به نطرم هجوی هم به جنبش های حامی حیوانات زده شده بود..
در یکی از صحنه های خانه فقیرانه ایلیوشا، اونجا که آلیوشا پدر رو میکشه کنار و چندین بار میگه میخام حرف مهمی بزنم و پدر شروع میکنه به خواندن ترانه، اونجا هم جالب بود و به نظرم هجوی بود به نمایش هایی که خوانندگی در اونها جای نمایش و بازی رو گرفته و هیچ حرف مهمی زده نمیشه بجز خوانندگی.. ولی متاسفانه در ادامه و مارت دوم و سوم خود همین‌نمایش در استفاده از ترانه و خوندن آهنگ کمی زیاده‌روی شده بود..

از آنتراکت اول به بعد، جذابیت کار رو به افول رفت.. من ادغام فاوست با کارامازوف رو درک نکردم و لزوم اینکار رو متوجه نشدم..

در پارت سوم واقعا احساس خستگی کردم و گرمای زیاد سالن هم کلافه کننده شده بود..میز آلمانی رو درک نکردم... قسمت های دیالوگ های آذری بامزه بود.. قسمت های دیگه‌ای هم بود مثل نمایش فیلم و فیلمبرداری که میدونم قطعا میخو۰استه چیزی بگی و هجوی بوده بر چیزی ولی دیگه تمرکز لازم رو نداشتم من..
به نطرم نمایش در ۳ تا ۴ ساعت جمع میشد و این تایم کمی زیاده از حد منِ کم طاقت بود..

باز هم همگی خسته نباشید. کار پرزحمتی بود و تجربه جالبی برای ما..
❤️❤️❤️ + ❤️ (صرفا برای فئودور )
زمان نوشتن کامنت گزینه ای به شکل مثلث پایین کادر می یاد روش بزنید نوشته زرد رنگ اسپویل درج می شه، لذت مجدد بردم از اشاراتتون دارم اغفال می شم برای بار دوم برم در این ماراتن نفس گیر شرکت کنم :)
۶ روز پیش، شنبه
پویا فلاح
برای اضافه شدن گزینه اسپویل، الان ویرایش رو بزنید و بعدش سمت راست صفحه‌تون یه مثلث که کلمه spoil کنارش نوشته شده رو می‌بینید. با فشار دادن اون، گزینه اسپویل برای متن شما فعال میشه.
مرسی یافتم
۶ روز پیش، شنبه
هما م
به نظرم فقط( بازی) نکرده بود.. به ریشخند گرفته بود.. و من این نگاه رو خیلی دوست دارم.. تمامی دنیا به هیچ.. هیچ چیزی در این جهان وجود نداره که نشه بهش خندید و باهاش شوخی کرد‌ .. همه هیچ است و ...
حتی اینکه سگ ات ژاپنی حرف بزنه!
بزرگ خاندان :)
۶ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوید آغاز (navidaghaz)
درباره نمایش هدویگ i
پرچم تئاتر "ایبسن" در دست "نادر" تئاتر ایران / جبار آذین

نادر برهانی‌مرند هنرمند توانا و خلاق و خوش‌فکر تئاتر و هنرهای ... دیدن ادامه ›› نمایشی کشور را از سال‌های دور و آن هنگام که جوان‌تر از اکنون بود،‌ به دلیل فعالیت‌های تئاتری و هنری و رسانه‌ای‌اش می‌شناسم و از جمله معدود هنرمندانی است که بعد از سالیان دراز کار هنری در تئاتر و رادیو،‌‌ همچنان راه خود را می‌رود تا به سهمش در حفظ اصالت، حیات و قوام و بالندگی تئاتر خدمت کند.

او نخواسته،‌ هنر را ابزار کاسبی کرده و یا آن را در جهت اهداف غیرفرهنگی به کار گیرد.

نادر طی سال‌ها کار تئاتر،‌ امیدوار و متفاوت و پررنگ در حوزه هنرهای نمایشی ظاهر شده و در هر کار جدید،‌ قوی‌تر و موفق‌تر جلوه کرده است.

او وقتی اجرای نمایش جدیدش «هدویگ» را آغاز کرد، مرا به تماشای آن دعوت نمود،‌ ولی من به دلیل مشغله‌ها،‌ گرفتاری‌ها و برخی ناهماهنگی‌ها نتوانستم به دیدن نمایش زیبای او بنشینم.‌

چند روز پس از این ماجرا،‌ در یک بعدازظهر، بدون برنامه‌ریزی قبلی،‌ وقتی برای انجام کاری از کرج به تهران رفته بودم،‌ یکباره خود را در برابر تماشاخانه ایرانشهر و محل اجرای نمایش نادر برهانی‌مرند دیدم.‌‌ خواستم به سراغ او بروم،‌ ولی ترجیح دادم،‌ مانند بیست و پنج سال اخیر فیلم‌ها و نمایش‌ها را مانند سایر مردم با هزینه شخصی ببینم.‌‌ بنابراین،‌ لبه کلاهم را تا ابرو پایین کشیدم و رفتم تا در کنار مردم،‌ نمایش نادر که بر اساس نمایشنامه معروف مرغابی وحشی اثر بزرگ هنریک ایبسن تنظیم و اجرا شده است را تماشا کنم.‌

اجرایی پویا و تماشایی و خلاق از متنی قوی و جذاب بود که با وفاداری به اثر ایبسن،‌ هنرمندانه،‌ نوآور و حرفه‌ای در کارگردانی و بازی‌ها و طراحی‌های صحنه به اجرا در آمده بود.
در واقع انتظار یک اجرای خوب را از نادر داشتم و می‌دانستم که او باز هم با هنر خود و یاران هنر آفرینش، اجرایی به یاد ماندنی خواهد داشت و پرچم اجرای اثر خوب ایبسن را با موفقیت روی صحنه به اهتزاز در می‌آورد و این اتفاق نیک هم افتاد و تماشاگر از دریچه نگاه ایبسن و نادر،‌‌ نگاهی متفاوت به زندگی را تجربه خواهد کرد.

بازی‌های بازیگران توانای نمایش و هنر‌نمایی‌های بهرام‌ ابراهیمی،‌ رحیم نوروزی، امین امیری،‌ زکیه بهبهانی و…‌ با میزانسن‌ها و هدایت‌های خوب کارگردان از امتیازهای این اجراست.

نادر برهانی‌مرند دارای مدرک کارشناسی نمایش با گرایش ادبیات نمایشی و کارشناسی ارشد نمایش با گرایش بازیگری و کارگردانی از دانشگاه سینما و تئاتر دانشگاه هنر است.‌
او عضو شورای عالی تئاتر،‌ عضو شورای سیاستگذاری رادیو نمایش،‌ مدیر گروه نمایش و ادبیات رادیو نمایش،‌ عضو کمیته آموزش صدا و… است و در هشت نمایش بازی کرده،‌‌ سیزده نمایشنامه نوشته و هفده نمایش، باغ زیتون، تولد،‌‌ جزیره، چیستا،‌ پاییز و… را کارگردانی کرده است.‌

این هنرمند جوایزی مانند،‌جایزه سوم کارگردانی از جشنواره تئاتر فجر برای نمایش تیغ کهنه،‌ جایزه دوم نمایشنامه نویسی و سوم کارگردانی از جشنواره تئاتر فجر برای نمایش پاییز و… را هم دریافت کرده است.

نمایش «هدویگ» کار جدید و موفق او هم اکنون بر صحنه تماشاخانه ایرانشهر است.

لینک نوشتار: https://banifilmonline.ir/%d9%be%d8%b1%da%86%d9%85-%d8%aa%d8%a6%d8%a7%d8%aa%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%a8%d8%b3%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a6%d8%a7%d8%aa%d8%b1-%d8%a7/
امیرمسعود فدائی و امیر مسعود این را خواندند
رامین صادقی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش چشم اندازی از پل برای من اجرای دل نشین و دلچسبی بود، ریتم خوب و بازیگرای عالی🫶

من برعکس سایرین که به لهجه نقش ادی اعتراض داشتن معتقدم ... دیدن ادامه ›› به دلیل اینکه ادی هم خودش یک مهاجر ایتالیایی بوده پس احتمالا انگلیسی رو با لهجه ایتالیایی صحبت می کرده و این میتونه یکی از نکات ریز این نمایش باشه و من خیلی دوست داشتم 😁

یکی از نکات زیرکانه در اجرای این نمایش حذف نقش لوئیس، مایک و تونی + دو افسر است به شکلی که کمبود این نقش ها در انتقال پیام کلی نمایش هیچ نقصی ایجاد نکرده، مدت اصلی نمایش با نقش هایی که حذف شدن و بخش های دیگر نمایشنامه بیشتر از 2 ساعت و حدود 2 ساعت و نیم میشه و به نظرم این اجرا تونست خیلی هوشمندانه پیام این نمایش رو در 1 ساعت منتقل کنه

در نمایشنامه اصلی وکیلی که راوی احساسات شخصیت ها و پیام داستان هست یک آقاست، اما واقعا اینکه وکیل خانم باشه یا آقا در انتقال پیام نمایش هیچ تاثیری نداشت، و فکر نمیکنم ایرادی به این تغییر وارد باشه


تضاد درونی و بیرونی شخصیت ها به خوبی در این اجرا دیده میشد، مخصوصا نقش ادی که برای خیلی هامون انگار یک شخصیت آشنا بود

تضاد شخصیت "بی" در مکالمه ای که با "کاترین" داشت به خاطر متن و بازی خوب کاملا به تماشاچی منتقل میشد

نقش کاترین در داستان خیلی پر رنگ بود، به خاطر متن و بازی خوب نقش کاترین تماشاچی میتونه تمام ویژگی های شخصیت که در نمایشنامه هست رو پیدا کنه :
معصومیت و بلوغ
عشق و وفاداری
ترس و شجاعت

نقش رودولفو هم در این اجرا موفق بود و چیزی که از نمایشنامه باید برای این نقش بیان میشد در این اجرا وجود داشت: عشق و امنیت، شادی و جدیت، مهارت های متنوع


در نهایت این اجرا احساسات پیچیده ای از عدالت، خیانت و تقابل های انسانی رو بیان میکنه که باید به گروه تبریک و خسته نباشید گفت☕

عالی 🫶

سلام از حسن توجه و حضور شما تشکر میکنم. ممنون از دقتی که قابل دونستید
دیدگاه جنابعالی را کامل مطالعه کردم، و ار موشکافی شما نسبت به شخصت ها، وضعیت رویدادها، ساختار و تحلیلی که از روند قصه زبان اجرا داشتید بسیار متشکرم. ارادت
۴ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید